براش سؤاله: «چرا مردم ایران به نسبت مردم کشورهای دیگه، چندان سخت‌کوش و پای‌ِکار تا تَهِ‌کار نیستن؟ چرا همه نمیان در حل مشکلات کشور مشارکت کنن و کشور رو از همه‌لحاظ بسازن؟ چرا هر کسی فقط به فکر خودشه؟»
جواب می‌شنوه: «چون به دلیل شرایط تاریخی و جغرافیایی (مثلاً راه ابریشم)، مردم ایران بیشتر تاجر و بازرگان شدن تا صنعت‌گر. کلاً ما در کارهای تیمی هم نسبتاً ضعیف هستیم. ضمناً در حال حاضر مردم ایران در فضای مجازی، تحت تأثیر فرهنگ و سبک‌زندگی فردگرا و سرمایه‌داری در جهان آزاد و مدرن قرار گرفتن و اتحاد و استقلال فکری و عملیشون سست شده.»
اما این جواب به نظر من جواب دقیقی نیست. پاسخ دقیق‌ترش به نظر من ساده‌ست، با یک مثال ساده:
بدیهیه که شما به صورت پیش‌فرض، مسئول اتفاقات طبیعی که برای جانوران وحشی و آزاد در طبیعت میفته نیستید. مثلاً یک کلونی زنبور عسل در طبیعت آزاد، با اینکه با شرایط سخت‌تر و ریسک‌های بیشتری مواجه هستن، اما آزادترن، می‌تونن هر کجا بخوان کندو بسازن و هر وقت که بخوان کوچ کنن، تمام زحمات و فرآورده‌هاشون رو هم (احتمالاً) توسط خودشون مصرف میشه، اما وقتی گرفتار انسان میشن، اختیار و اراده‌شون محدودتر میشه، بیشتر فراورده‌هاشون توسط انسان گرفته میشه، اما در عین حال، مسئولیت تقریباً همه‌چیشون به دوش همون انسان میفته و اون صاحب باید هواشون رو داشته باشه (وگرنه خودش هم ضرر می‌کنه). اینکه مثلاً مواظب باشه که توی کندوشون آب نره، زمستون یخ نزنن، غذای کافی داشته باشن، آفت نزنن، مریض نشن و… که در اون صورت میشه نسبتاً یه هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با منفعت‌های دو طرفه.
زنبورها متأسفانه مجبور به پذیرش این معاملۀ با انسان‌ها هستن، اما انسان در برابر انسان، لزوماً نه. مخصوصاً اگه طرف مقابل هربار عسل‌ها رو برداره، ولی کلنی رو به حال خودش رها کنه!
در یک جامعۀ انسانیِ آزاد، مسئولیت‌های هر فرد بیشتر و سنگین‌تره، اما این بهای طبیعیِ آزادیه. وقتی اقلیت‌هایی قدرتمند، سالیانِ‌سال سعی می‌کنن در هر موضوعی از موضوعات مردم دخالت کنن، فرصت تصمیم‌سازی و حتی فکرکردن رو هم از مردم مصادره می‌کنن و مردم رو مجبور می‌کنن تا اون قوانینی (که همیشه ادعا میشه به صلاحشونه) رو بپذیرن و عملی کنن (همه‌ش هم همواره تغییر می‌کنه (ببینید هر ساله چند سیاست‌مرد از واژۀ «بازنگری اساسی» و امثالهم استفاده کردند، می‌کنند و خواهند کرد))، از اون طرف هم اختیارات و اراده‌های مردم رو مرزبندی و مدام محدودتر کنن (از اقتصاد دستوری گرفته تا فیلترینگ و قطعی‌های دلبخواهی)، میشن به صورت پیش‌فرض، مسئول «همه‌چیز» همون مردم. و طبیعیه که بسیاری از مردم به این موضوع عادت کنن. وقتی اختیارات مردم فقط در هل دادن سنگ‌های اهرام باشه. با این حال، چندین سال هم همین‌کار رو کنن اما ببینن که هر سال نه‌تنها بی‌چاره‌تر و ضعیف‌تر میشن، بلکه حتی حاکمان هم ناکام‌تر میشن!، این طبیعیه که دیگه دست از کار بکشن. سخت‌کوشیِ جمعی در این شرایط، مثل بیشتر وول‌خوردن در باتلاقه… و متأسفانه این یعنی همون «بازی دو سر باخت».
پس طبیعیه که متأسفانه هر کسی فقط به فکر نجات خودش باشه.
بسیاری از ما مردم ایران نه از «رنج‌های سازنده»، بلکه از «مشکلات و رنج‌های تکراری و بی‌نتیجه» خسته شدیم. وقتی تلاش‌هامون نه‌تنها منجر به بهبودی اوضاعمون نمیشه، بلکه با شرایط بدتر هم مواجه میشیم، طبیعیه که دیگه نخوایم با فعالیت بیشتر، رنج بیشتر بکشیم.