وضعیت فعلی بیشتر جوامع ایرانی، از دولتیها تا مخالفینشون گرفته (حتی در خارج کشور)، تا اصناف حرفهای، روی توضیح واضحات و گفتن بدیهیات مونده. مثل گزارش اخبار و آمارهای تلخ و گفتن عباراتی با «چرا؟» و «باید/نباید بشود».
وقتی ارتش آلمان نازی داشت کشورهای دیگه اروپا (مثل بلژیک و نروژ) رو اشغال میکرد، میهنپرستهای اون کشورها نمیاومدن فقط از اشغالشدنشون توسط نازیها آمارهای اثباتی بدن بیرون که دشمن به کشورشون حمله کرده، و هر روز چندتا کشته و اسیر داشتن، یا خبر پخش کنن که فلانی به فلانی چی گفت و قراره چی بشه. یا مدام ناله و زاری کنن که چقدر بدبختن، از معایب جنگ بگن و مضرات استرس!
میهنپرستان و آزادیخواهان اون کشورها، تا فهمیدن چند «زالوصفت» به کشورشون نفوذ کردن و دزدی و کشتار راه انداختن، شروع کردن به مقابله. اون هم بدون چندان توجهی به اینکه آیا باید به دشمنشون بگن نازی یا آلمانی و یا بشینن بحث فلسفی و تاریخی کنن که آیا ناسیونال سوسیالیسم بد است یا خیر، و اینکه دشمن با چه ظاهر و پرچمی به کشورشون حمله کرده. اونها میدونستن که توازن قوا و تجهیزات ندارن، اما صبر نکردن که معجزهای بشه. الکی نرفتن اعتراض و اعتصاب کنن که آلمانها دست از حمله برای غارت و بیگاری گرفتن مردمشون بردارن. بحث نکردن که چرا همۀ مردم باهاشون همراهی نمیکنن. منتظر نموندن که ببینن آیا کمک خارجی خواهند داشت یا خیر.
من نمیدونم این روند تلاش برای اثبات وجود مشکلات انسانساخته در کشورمون، ارائۀ مکرر راهحل به کسانی که نمیفهمن و انتظار مجدد داشتن (برای شونصدمینبار) تا بالاخره شاید اوندفعه دیگه کار درست رو انجام بدن، و اصرار برای نوشیدن کل اقیانوس تا آخرین قطره برای اینکه ثابت بشه آبش شوره تا چه وقت قراره ادامه داشته باشه، اما میدونم قطعاً دوتا از دلایل این سرگردانی ما در صحرای سینا، تعارض منافع (هم خدا هم خرما، هم ثبات و هم تحوّل) و نپذیرفتن واقعیّاته. واقعیاتی مثل این که باید از خودمون شروع کنیم (حتی من و شما دوست عزیز!).
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
به عمل کار برآید، به سخندانی نیست
حقایق با نادیده گرفتهشدن، ناپدید نمیشوند.
— آلدوس هاکسلی